«خلیج فارس» همواره نامی تاریخی و ثابت برای این منطقه است که در نقشههای قدیمی، کتابهای تاریخی و اسناد معتبر بارها و بارها تأیید شده است. اما بحث ما این بار فراتر از این موضوع صرفاً تاریخی است و قصد داریم ریشههای سیاسی و پروژههای تحریف نام خلیج فارس را بررسی کنیم.
در این مقاله به بررسی ریشهی نام جعلی «خلیج عربی» میپردازیم؛ اینکه این اصطلاح برای نخستین بار توسط چه کسی و به چه منظوری به کار گرفته شده است، دلایل و اهداف پشت این نامگذاری سیاسی چیست، چه کسانی از آن حمایت کردند و واکنش ایران در برابر این پروژه چگونه بوده است. هدف ما رسیدن به اصل ماجرا و شناخت پشتصحنههای این تحریف است.
کلیات درباره نام خلیج فارس و اهمیت آن
معمولاً تغییر نام یک منطقه جغرافیایی، حتی تغییر نام کوچهها و خیابانها، اقدامی اتفاقی و بدون هدف نیست. در پس بسیاری از این تغییرات اهداف سیاسی و غیرسیاسی نهفته است. تلاش برای تغییر نام «خلیج فارس» به «خلیج عربی» نیز دقیقاً در همین چارچوب قرار میگیرد؛ این موضوع نه یک اشتباه ساده یا نزاع لفظی است، بلکه پروژهای کاملاً حسابشده برای تضعیف هویت تاریخی و منطقهای ایران به شمار میآید.
از دیرباز، منطقه خاورمیانه به عنوان یک ناحیه استراتژیک و سرشار از منابع ثروت، محل اتصال سه قاره بوده است. اما تا پیش از قرن بیستم، اگرچه امپراتوریهای مختلف در این منطقه با یکدیگر رقابت داشتند، مرزها و هویتها عمدتاً بر اساس فرهنگ و تمدن شکل میگرفت و کمتر بر مبنای مذهب یا نژاد تعریف میشد. برای نمونه، در دوران خلافت عباسی یا صفوی، کسی ادعا نمیکرد که این خلیج متعلق به عربها یا فارسهاست؛ چرا که تمرکز بر دین، زبان یا قلمرو امپراتوری بود، نه صرفاً قومیت.
با این حال، پس از جنگ جهانی دوم و بهویژه از اواخر دهه ۱۹۴۰، نقشه سیاسی منطقه دچار تغییرات بنیادین شد. امپراتوریهای قدیمی مانند بریتانیا و فرانسه به تدریج عقبنشینی کردند، اما نفوذ آنان به طور کامل پایان نیافت؛ بلکه شکل آن دگرگون شد و دولتهای ملی جدیدی پدید آمدند که بیشتر محصول مرزبندیهای استعماری بودند تا بازتاب واقعیتهای تاریخی و فرهنگی منطقه.
برای نمونه، کشور عراق از دل امپراتوری عثمانی سربرآورد، با مرزهایی که بریتانیا طراحی کرد. همچنین، کشورهای اردن، سوریه و لبنان بر اساس منافع فرانسه و بریتانیا شکل گرفتند. کشورهای کوچکتری مانند بحرین، قطر و امارات که پیشتر به عنوان شیخنشینهای تحتالحمایه بریتانیا شناخته میشدند، در چارچوب طراحی جدید خاورمیانه به نقشه اضافه شدند.
این «نقشهسازی جدید» تنها محدود به ترسیم مرزهای جغرافیایی نبود، بلکه بازتعریفی از هویت و تاریخ هر کشور نیز به شمار میرفت؛ به گونهای که هر کشور باید هویت ملی تازهای مییافت، زبان رسمی خود را تعریف میکرد، روایت تاریخی مشخصی ارائه میداد و متأسفانه گاه وجود یک دشمن نمادین را برای تقویت این هویت پذیرفت.
در این زمینه، برخی کشورهای عربی که تاریخ مستقل و طولانی نداشتند، برای ساختن هویت ملی خود، به مصادره مفاهیم تاریخی و قدیمی روی آوردند که یکی از این مفاهیم، «خلیج فارس» بود.
تا پیش از قرن بیستم، هیچکس در هیچ نقشه یا متن تاریخی از اصطلاح «خلیج عربی» استفاده نکرده بود. در تمامی متون فارسی، عربی و اروپایی، این دریا با نام مشخص و واحد «خلیج فارس» شناخته میشد. حتی در منابع عربزبان قرون وسطی نیز عباراتی همچون «بحر فارس» یا «الخلیج الفارسی» به کار میرفت. نقشههای قدیمی یونانی، از جمله نقشههای باستانی، نیز همین نام را به شکل «Sinus Persicus» ثبت کردهاند؛ بدین معنا که این نام یک حقیقت جغرافیایی و تاریخی تثبیتشده بود که همه آن را پذیرفته بودند.
آغاز پروژه تغییر نام توسط جمال عبدالناصر و پانعربیسم
با این حال، از دهه ۱۹۵۰ به بعد، شرایط دچار تغییر شد. جمال عبدالناصر، رهبر کاریزماتیک و محبوب مصر، پرچم ایدئولوژی «پانعربیسم» را برافراشت؛ پروژهای ایدئولوژیک و سیاسی که در آرزوی ایجاد اتحاد میان تمام کشورهای عربی از شمال آفریقا تا خلیج فارس بود. هدف ناصر ساختن امتی واحد عربی بود که مصر رهبری آن را بر عهده داشت. اما برای آنکه این ایده بتواند قدرت گیرد و کشورهای تازه استقلالیافته خلیج فارس را به سوی خود جذب کند، لازم بود چیزی مشترک و متحدکننده برای آنها ایجاد شود؛ چیزی که بتوانند با آن رقابت کنند و دشمنی مشترک به آنان معرفی شود؛ دشمنی که هم در حال رشد بود و هم همپیمان غرب به شمار میرفت، یعنی ایران پهلوی.
برای درک دلیل تلاش جمال عبدالناصر در تغییر نام «خلیج فارس» و حساسیت وی نسبت به ایران، ابتدا باید نگاهی به «پروژه پانعربیسم» بیاندازیم. این پروژه صرفاً یک شعار ساده نبود، بلکه برنامهای سیاسی و کلان بود که عبدالناصر از دهه ۱۹۵۰ میلادی بهطور جدی پیگیری میکرد.
پانعربیسم، که به «عربگرایی» نیز معروف است، ایدهای بود مبنی بر این که تمامی ملتهای عرب باید متحد شوند، کشوری واحد تشکیل دهند، پرچمی مشترک داشته باشند، رئیسجمهوری واحد انتخاب کنند و صدای واحدی در عرصه بینالمللی باشند. جمال عبدالناصر بهشدت به این ایده اعتقاد داشت و خود را رهبر طبیعی این اتحاد میدانست؛ چراکه مصر بزرگترین کشور عربی بود، بیشترین جمعیت عربی را دارا بود و ناصر نیز به دلیل مقاومت مستقیم خود در برابر اسرائیل، شخصیتی کاریزماتیک و قهرمانانه در میان ملتهای عرب به شمار میرفت.
پس از وقوع کودتای نظامی در مصر در سال ۱۹۵۲ و سرنگونی سلطنت، عبدالناصر به سرعت قدرت را در دست گرفت و دو سال پس از آن رسماً به سمت ریاست جمهوری برگزیده شد. از همان ابتدا، او ایده اتحاد عربی را مطرح کرد. در ذهن ناصر، این اتحاد به مثابه مقابلهای جدی با نفوذ قدرتهای غربی، به ویژه آمریکا، بریتانیا و همچنین اسرائیل بود. از سوی دیگر، ناصر از سیاستهای شاه ایران نیز ناخشنود بود؛ چراکه شاه متحد آمریکا بود، روابط غیرمستقیمی با اسرائیل داشت و به علاوه، ایرانی بود نه عرب.
در این چارچوب، ناصر دریافت که برای بسیج ملتهای عرب پشت سر خود، نیازمند ساختن دشمنی نمادین است. اسرائیل یکی از این دشمنان بود، اما دشمن دوم که کمتر بدان توجه شده، ایران بود؛ کشوری که در خلیج فارس نقش مهمی ایفا میکرد، از نظر مدرنسازی پیشرفته بود، ارتشی توانمند داشت و به نوعی در رقابت منطقهای با مصر برای رهبری منطقه قرار داشت.
ناصر برای تقویت اتحاد عربی، ضرورت داشت هویت مشترک عربی را نیز تحکیم بخشد. بدین منظور، آغاز به استفاده از اصطلاحاتی مانند «الامة العربیة» و «الوطن العربی» کرد و در تلاش بود تا همه امور را به زبان عربی و هویت عربی نزدیک سازد؛ حتی نام دریاها را. همین نقطه بود که برای نخستین بار در سخنرانیهای خود، اصطلاح جعلی «الخلیج العربی» را مطرح نمود.
در آن دوران، رسانههای عربزبان مصر، از جمله روزنامه «الأهرام» و رادیوی «صوت العرب»، نفوذ گستردهای در سراسر جهان عرب داشتند و جمال عبدالناصر از این ابزارها برای ترویج و پمپاژ اصطلاح جعلی «الخلیج العربی» بهرهبرداری کرد. در دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ نیز شبکههایی مانند الجزیره (قطر) و العربیه (عربستان سعودی) به این جریان پیوستند و به تکرار این اصطلاح ادامه دادند. این رسانهها نقش بسیار مهمی در آموزش غیررسمی داشتند و بسیاری از مردم عادی در کشورهای عربی حتی نمیدانند که این نام، یک جعل سیاسی است.
این اصطلاح پیش از ناصر هیچ سابقهای نداشت؛ هیچ نقشه، کتاب جغرافیایی یا سندی در هیچ نقطهای از جهان چنین نامی را ثبت نکرده بود. در تمام کتابهای درسی و غیر درسی عربی پیش از قرن بیستم نیز این اصطلاح دیده نمیشود. اما عبدالناصر به عنوان بخشی از پروژه پانعربیسم تلاش کرد با تغییر نام «خلیج فارس»، نوعی تسلط هویتی اعمال کند؛ به این معنا که این دریا را بخشی از قلمروی فرهنگی عربها معرفی کند، نه ایران.
این نام کاملاً ساختگی، صرفاً برای هدفی مشخص به وجود آمد: حذف نام ایران از منطقهای استراتژیک. اهمیت این موضوع از آنجا ناشی میشود که «خلیج فارس» تنها یک نام نیست؛ بلکه نماد تاریخ، تمدن و ادعای مستندی درباره جایگاه ایران در منطقه است. هنگامی که کشوری بتواند نام یک منطقه جغرافیایی را تغییر دهد، در واقع توانسته است برداشت عمومی از آن فضا را نیز دستکاری کند.
این پروژه صرفاً محدود به شعار و سخنرانی نبود. عبدالناصر حتی تلاش کرد با سوریه اتحاد سیاسی تشکیل دهد. در سال ۱۹۵۸، اتحاد مصر و سوریه شکل گرفت و جمهوری متحد عربی (United Arab Republic) اعلام شد که عبدالناصر رئیسجمهور آن بود و این اتحاد دارای پرچم و سرود مشترک بود. در همان دوره، ناصر کوشش کرد عراق، یمن، سودان و دیگر کشورهای عربی را نیز به این اتحاد بپیوندد، اما بسیاری، بهویژه پادشاهیهای خلیج فارس، با این ایده مخالفت کردند و از احتمال از دست دادن قدرت خود نگران بودند.
این اتحاد دوام زیادی نیافت و پس از سه سال فروپاشید، اما ایده پانعربیسم به ویژه در حوزه تبلیغات رسانهای، فرهنگی و آموزشی همچنان ادامه یافت. در مدارس مصر، کویت، عراق و سوریه این اصطلاح جعلی رواج یافت و رسانهها و رادیوهای عربی به طور مستمر از آن استفاده کردند تا کمکم به واژهای فراگیر بدل شود.
پس از درگذشت جمال عبدالناصر در سال ۱۹۷۰، این پروژه متوقف نشد؛ بلکه وارد مرحلهای جدید شد. کشورهای کوچک عربی حاشیه خلیج فارس که به تازگی از استعمار بریتانیا استقلال یافته بودند، مانند بحرین، قطر و امارات متحده عربی، وارد این بازی شدند. این کشورها نیز در جستجوی هویت ملی جدید بودند و اگرچه در اسناد تاریخی خود از نام «الخلیج الفارسی» استفاده میکردند، اما به منظور همسویی با جریان پانعربیسم و افزایش نفوذ منطقهای، به تدریج اصطلاح جعلی «الخلیج العربی» را جایگزین کردند.
لابی عربی در غرب و نفوذ گسترده در دانشگاهها و رسانهها
از این زمان به بعد، پروژه تغییر نام وارد فاز رسانهای و بینالمللی شد. عربستان سعودی و امارات متحده عربی با استفاده از درآمدهای نفتی خود، فعالیتهای گستردهای در زمینه لابیگری و تبلیغ این نام در رسانههای جهانی آغاز کردند. عربستان سعودی، که از دهه ۱۹۷۰ رقیب اصلی ایران در منطقه خلیج فارس محسوب میشد، به یکی از اصلیترین حامیان این جریان تبدیل شد. در سیاستهای عربستان، دو مسئله کلیدی مطرح بود: رقابت با ایران از جنبههای مذهبی و سیاسی و همچنین حفظ کنترل و رهبری کشورهای عربی و مسلمان.
بدین منظور، عربستان سرمایهگذاریهای گستردهای در تولید کتابهای درسی، چاپ نقشههای جدید، حمایت از رسانهها و لابیگری انجام داد تا استفاده از اصطلاح جعلی «الخلیج العربی» را بهصورت گسترده نهادینه سازد. این روند نوعی قدرتنمایی نرم بود؛ به این معنا که بدون نیاز به جنگ یا درگیری نظامی، با بهرهگیری از منابع مالی، آموزش و لابیگری، تلاش شد تا تاریخ به نفع این کشورها دستکاری شود.
امارات متحده عربی که پس از خروج بریتانیا از منطقه خلیج فارس به عنوان کشوری تازه تأسیس شکل گرفت، سعی کرد هویت خود را بر پایه تأکید بر «عربیت» بنا کند، نه بر تاریخ مشترک منطقهای. مهمتر از آن، امارات به شدت در پی حذف نام ایران از حافظه جمعی مردم خود بود، چرا که میان امارات و ایران اختلاف دیرینهای بر سر مالکیت جزایر ایرانی تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی وجود دارد. تغییر نام خلیج فارس به «الخلیج العربی» بخشی از پروژه گستردهتر امارات برای ادعای مالکیت تاریخی بر این جزایر به شمار میرود.
در عراق نیز حزب بعث، مانند جمال عبدالناصر، به ایده ناسیونالیسم عربی اعتقاد داشت. در دوران حکومت صدام حسین، اصطلاحات جعلی درباره نام خلیج فارس به صورت رسمی در عراق پذیرفته شد و حتی در کتابهای درسی این کشور وارد گردید. دلیل این امر روشن بود؛ صدام پس از آغاز جنگ با ایران، دشمنی شدیدی نسبت به این کشور پیدا کرد و تلاش نمود نه تنها در میدان نبرد، بلکه در حوزه هویت و فرهنگ نیز با ایران مقابله نماید.
اما بدون شک مهمترین اقدامی که کشورهای عربی برای جا انداختن این نام انجام دادند، تشکیل لابیهای قدرتمند در غرب بود. این بخش مهم و کمتر دیدهشده ماجرا، نفوذ نرم و خزنده لابیهای عربی در کشورهای غربی طی چند دهه بود؛ لابیهایی که با استفاده از درآمدهای نفتی، نفوذ خود را در دانشگاهها، رسانهها و حتی شرکتهای بینالمللی گسترش دادند و به تدریج تلاش کردند نام «خلیج فارس» را از حافظه جهانی پاک کرده یا حداقل آن را کمرنگ و خنثی سازند.
از دهه ۱۹۸۰ به بعد، کشورهای عربی حوزه خلیج فارس مانند عربستان سعودی، امارات و قطر سرمایهگذاریهای هنگفتی در حوزه آموزش و دانشگاههای معتبر غربی انجام دادند. برای نمونه، دانشگاههایی همچون هاروارد، جرجتاون و آکسفورد میلیونها دلار از بنیادها و نهادهای عربی کمک مالی دریافت کردند. این حمایتها عمدتاً برای ایجاد یا تقویت کرسیهای مطالعات خاورمیانه بود، اما در پشت پرده این جریان، نفوذ فرهنگی و علمی به نفع روایت عربی از تاریخ منطقه نیز در جریان بود؛ به گونهای که تلاش میشد با حمایت مالی، روایت خاص خود از تاریخ منطقه معرفی و تثبیت شود.
در نتیجه، در برخی منابع درسی، مقالات دانشگاهی و کنفرانسهای علمی، به جای استفاده از عبارت «Persian Gulf» عباراتی مانند «The Gulf»، «Arabian Gulf» یا حتی «Middle East Waters» به کار گرفته شد؛ بدین ترتیب که به جای رویارویی مستقیم با ایران، ترجیح داده شد از نامهای خنثی یا جایگزین استفاده گردد تا حساسیتها کاهش یافته و در عین حال پیام طرف عربی منتقل شود.
این نفوذ تنها به دانشگاهها محدود نماند؛ در حوزه رسانه نیز کشورهایی مانند قطر و عربستان سعودی، که مالک شبکههای بزرگ خبری همچون الجزیره و العربیه هستند، تلاش کردند با استفاده مکرر از اصطلاح جعلی «الخلیج العربی» در برنامههای خود، این نام ساختگی را بهصورت گستردهای رواج دهند. این رسانهها با داشتن دفاتر رسمی در آمریکا و اروپا و همکاریهای فراگیر با رسانههای غربی معتبر مانند CNN و BBC، توانستند اصطلاحات مورد نظر خود را در فضای خبری جهانی منتشر کنند. بهویژه در گزارشهایی که به بحرانهای خاورمیانه، مسائل انرژی و جنگهای خلیج فارس مربوط میشد، شاهد این بودیم که به جای عبارت «Persian Gulf» اغلب از واژههای «Gulf» یا اصطلاحات مشابه استفاده میشد. دلیل این امر روشن بود؛ این رسانهها تمایلی نداشتند با مخاطبان عربی خود درگیر شوند یا منافع مالی خود از کشورهای عربی را به خطر اندازند.
یکی دیگر از تاکتیکهای مهم لابیهای عربی، اعمال فشار مستقیم بر شرکتهای بزرگ بینالمللی و ناشران نقشه بود. یکی از مشهورترین نمونهها، ماجرای «نشنال جئوگرافیک» است. در سال ۲۰۰۴، این مؤسسه معتبر در نقشههای آنلاین خود، علاوه بر نام رسمی «Persian Gulf»، اصطلاح جعلی «الخلیج العربی» را نیز درج کرد. این اقدام با موج وسیعی از اعتراضات ایرانیها در سطح بینالمللی مواجه شد؛ چه در عرصه دیپلماسی، چه در رسانهها و همچنین در فضای مجازی. در نهایت، نشنال جئوگرافیک مجبور به عقبنشینی شد و اعلام کرد که نام رسمی و استاندارد بینالمللی همچنان «Persian Gulf» باقی خواهد ماند.
اما این تنها مورد نبود؛ کشورهای عربی از ناشران غربی خواستند تا در نقشههای خود از نام مورد علاقه آنها استفاده کنند. همچنین به شرکتهای هواپیمایی، هتلها و نهادهای فرهنگی فشار آوردند تا این نام جعلی را رواج دهند. حتی تلاش کردند این موضوع را در سازمانهایی مانند سازمان ملل متحد و یونسکو نیز مطرح کنند.
جالب توجه است که در تمامی اسناد رسمی سازمان ملل متحد و دیگر نهادهای بینالمللی، تنها و تنها از نام «Persian Gulf» استفاده شده و هیچگونه اعتبار قانونی یا علمی برای سایر اصطلاحات مطرح وجود ندارد. کتابهای تاریخی، نقشههای منتشرشده توسط دانشگاههای معتبر مانند آکسفورد و هاروارد، و حتی متون حقوق بینالملل همگی این نام را به عنوان نام رسمی و شناختهشده خلیج فارس تأیید میکنند.
با این حال، قدرت لابیهای عربی بسیار گسترده است. برای مثال، شرکت گوگل در نسخه انگلیسی سرویس گوگل مپس برای مدت طولانی تنها از عبارت «The Gulf» استفاده میکرد و عملاً از بهکارگیری نام «Persian Gulf» اجتناب مینمود. دلیل این رفتار فشارهای سیاسی و مالی از سوی کشورهای عربی بود. همچنین، شرکتهای هواپیمایی مانند امارات (Emirates)، قطر ایرویز (Qatar Airways) و اتحاد (Etihad) در نقشههای پرواز و سیستمهای اطلاعرسانی خود همواره از نام جعلی استفاده میکنند. این اقدام همسو با سیاستهای داخلی این کشورهاست و به دلیل قدرت اقتصادی بالای آنها، نرمافزارها و سیستمهای بینالمللی نیز ناچار به تبعیت از این خواستهها میشوند.
این فشارها و نفوذها تنها محدود به رسانهها و شرکتهای خصوصی نیست؛ بلکه لابیهای عربی در آمریکا و اروپا بسیار فعال بودهاند و با صرف میلیاردها دلار توانستهاند روابط نزدیکی با نهادهایی نظیر کنگره آمریکا، اتحادیه اروپا، یونسکو و حتی برخی نهادهای حقوق بشری برقرار کنند. در نتیجه، گاه در گزارشهای رسمی این سازمانها نیز مشاهده میشود که به جای استفاده از نام دقیق تاریخی، از اصطلاحات مبهم یا خنثی بهره گرفته میشود، تنها برای جلوگیری از درگیری لفظی با کشورهای عربی.
حال این سؤال مطرح میشود که این لابیها از کجا این همه قدرت و نفوذ را کسب کردهاند؟ پاسخ بسیار ساده است: پول نفت. ثروت عظیم کشورهای عربی به آنها امکان داده است تا در تمامی حوزهها از رسانه و دانشگاه گرفته تا سیاست، فرهنگ و حتی ورزش نفوذ کنند. و هرگاه نفوذی وجود داشته باشد، امکان «بازنویسی واقعیت» نیز فراهم میشود.
هدف نهایی این جریان الزاماً این نیست که همه جهان به جای «خلیج فارس»، «خلیج عربی» بگویند؛ بلکه هدف آن است که نام «خلیج فارس» به فراموشی سپرده شود. به عبارت دیگر، حذف نرم و تدریجی یک هویت تاریخی؛ کاری که باعث میشود در ذهن نسلهای آینده هیچ پرسشی درباره علت وجود نام «Persian Gulf» در نقشههای قدیمی مطرح نشود، زیرا آن نام به تدریج محو خواهد شد.
مقاومت ایران در برابر پروژه تغییر نام و چالشهای پیش رو
البته، ایران از همان ابتدا با این تلاشها به صورت جدی مقابله کرده است. واکنشهای ایران عمدتاً در قالب اقدامات دیپلماتیک بوده و در دهههای گذشته، از طریق نمایندگیها، دیپلماتها و سازمانهای بینالمللی اعتراضات جدی خود را نسبت به استفاده از نام جعلی اعلام نموده است. این اعتراضات نه تنها در کشورهای عربی بلکه در مجامع بینالمللی مانند سازمان ملل، یونسکو، مجمع عمومی سازمان ملل و جلسات کمیسیونهای جغرافیایی سازمانهای بینالمللی مطرح شده است.
ایران با استفاده از اسناد تاریخی، نقشههای قدیمی و مقالات علمی معتبر تلاش کرده ثابت کند که بهکارگیری این اصطلاح نه تنها نادرست است بلکه خدشهدارکننده هویت تاریخی منطقه بوده و تغییر نام، به ویژه در نقشهها و گزارشهای بینالمللی، نقض حقوق ایران و تمامیت ارضی این کشور محسوب میشود. با این حال، همه این تلاشها تا کنون کافی نبوده است.
آیا ایران در برابر پولی که اعراب خرج میکنن توان رقابت ندارد؟ کاملاً درست میفرمایید؛ ایران قطعاً توان مالی و ظرفیت لازم برای رقابت با پروژههای گسترده تبلیغاتی کشورهای عربی را دارد، اما واقعیت این است که اولویتهای کلان نظام و ساختار مدیریتی تعیین میکند این منابع کجا و چگونه هزینه شوند. از سوی دیگر، انزوای بینالمللی و محدودیتهای سیاسی که کشور با آن مواجه است، عملاً مسیرهای مؤثر برای لابیگری و دفاع از حقوق خود را بسته است و صدای ایران در این عرصه به سختی شنیده میشود.
متأسفانه، بیتفاوتی و کمکاری برخی سیاستمداران در قبال این مسئله حیاتی روز به روز بیشتر میشود و اغلب واکنشها محدود به چند اعتراض دیپلماتیک صوری و انتشار چند توییت در فضای مجازی است که قطعاً کافی نیست. ایران باید فعالتر و هدفمندتر عمل کند؛ تولید مستندهای تخصصی، چاپ کتابها و مقالات علمی به زبانهای بینالمللی و برگزاری سمینارها و نشستهای معتبر در خارج از کشور از جمله اقداماتی است که باید در اولویت قرار گیرد تا مخاطبان جهانی با واقعیت موضوع آشنا شوند.
واقعیت این است که ما خودمان میدانیم خلیج فارس همواره خلیج فارس بوده، اما مخاطبان غیرایرانی به دلیل تبلیغات گسترده و مستمر کشورهای عربی اغلب اطلاعات غلط دریافت میکنند و نام جعلی «خلیج عربی» را باور کردهاند. روشنگری این گروهها مستلزم برنامهریزی سازمانیافته، حمایت قوی دولتی و فعالیت مستمر است.
فعالیتهای فردی و کمپینهای کوچک در فضای مجازی، گرچه ارزشمند هستند، اما به تنهایی توان مقابله با حجم عظیم منابع مالی و سیاسی طرف مقابل را ندارند. دولت باید با تخصیص بودجه و بهکارگیری نیروهای متخصص، اقدامات گستردهای در عرصههای رسانهای، آموزشی و فرهنگی انجام دهد. حتی باید به صورت رسمی و حقوقی پیگیر اصلاح نام در سازمانها و نهادهای بینالمللی باشد تا استفاده از نام «خلیج فارس» به یک استاندارد جهانی بدل شود.
اگر این روند بیتفاوتی و کمکاری ادامه یابد، دیر یا زود ممکن است واقعیتی غیرقابل بازگشت رخ دهد که دیگر فرصت جبران نخواهد بود. اکنون زمان اقدام جدی و برنامهریزی منسجم است تا این میراث تاریخی حفظ شود و به فراموشی سپرده نشود.








